جدول جو
جدول جو

معنی گرگ میش - جستجوی لغت در جدول جو

گرگ میش
(گُ)
منافق که ظاهر خوب و باطن بد دارد. (آنندراج) :
این عزیزان در لباس گرگ، میشی میکنند
یوسفم یوسف، بسی زین گرگ میشان دیده ام.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرگ میش
آنکه ظاهری نیک و باطنی بد دارد منافق: این عزیزان در لباس گرگ میشی میکنند یوسفم یوسف بسی زین گرگ میشان دیده ام. (سالک یزدی) یا گرگ میش شدن (هوا)، تاریک وروشن شدن هوا
فرهنگ لغت هوشیار
گرگ میش
((گُ))
منافق، دورو
تصویری از گرگ میش
تصویر گرگ میش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگ پیر
تصویر گرگ پیر
کنایه از پیر جنگ دیده و کارآزموده، برای مثال ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر / که گرگینه پوشد به جای حریر (نظامی۵ - ۸۲۹)،
کنایه از زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرگ موش
تصویر مرگ موش
آرسنیک، شبه فلز جامد و بلوری شکننده و قهوه ای تیره که دارای ترکیبات سمّی و مهلک است و در صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(زَ پَ رُ تَ)
تاریک و روشن شدن هوا
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ)
کنایه از معشوق جفا و ستم کننده و آزار رساننده باشد. (برهان) (آنندراج). مست طافح:
یوسف روز جلوه کرد از دم گرگ و میکند
یوسف گرگ مست ما دعوی روزپیکری.
خاقانی (دیوان ص 326).
مؤلف آنندراج گوید: ’جناب خان آرزو میفرمایند معشوق را گرگ مست گفتن به این معنی و به این اسلوب بسیار نامناسب است. در این صورت لفظ شیرمست مناسب است’. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ظاهر خوب و باطن بد داشتن، همچون منافقان. (از آنندراج). رجوع به گرگ میش شود
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
تاریک و روشن. و این ترکیب در مورد هوا بکار میرود.
- گرگ و میش بودن هوا، تاریک و روشن بودن هوا.
- امثال:
گرگ و میش با هم از یکجا آب میخورند، عدل و امنی به کمال است: و شهر غزنین چنین شد که بمثل گرگ و میش همی آب خورد. (زین الاخبار گردیزی).
رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 از ص 1302 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گِ)
چیزی است مانند زاج زرد و به عربی رهج الفار و سم الفار و تراب الهالک خوانند. (برهان). ترجمه سم الفار که دوائی است کشندۀ موش. (آنندراج). چون نمک بی مزه سنگی است که زهر است ویژۀ موش را. داروی موش. شک. رهج الفار. هالوک. هاکول. حرفقان. زرنی. زرنیخ. زرنیق. زرنیخ سفید. ارسانیسوس. اکسید سفیدرنگ ارسنیک را گویند که در اصطلاح شیمی به نام انیدرید ارسنیو خوانده میشود. فرمول شیمیائیش As2O3 میباشد. سم بسیار شدیدی است که جهت از بین بردن موش مواد غذائی را با آن مخلوط کنند و در سوراخ موش گذارند، موشها پس از خوردن سم به فاصله کمی تلف میشوند، کنایه از مادۀ مخدر از قبیل بنگ و غیره است و در بیت ذیل ممکن است کنایه از شراب باشد:
بیا ساقی آن دشمن هش بیار
از آن مرگ موش خردکش بیار.
ملافوقی یزدی (آنندراج).
- مرگ موش عملی، اسم فارسی دیگ بردیگ است. (فهرست مخزن الادویه). و آن زرنیخ و آهک و زنجار و زیبق است که مجموع را سائیده در دو دیگ مضاعف تصعید کنند و آن از جملۀ سمومات قویه و تند است. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- مرگ موش کانی، اسم فارسی شک است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شک شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
درختچه ای است از جنس لیسیوم که سه گونۀ آن در ایران نام برده شده است:
1- بارباروم که در نقاط خشک جنگل های کرانۀ دریای مازندران میروید و گرگ تیغ خوانده میشود. 2- روتانیکوم که در شوره زارهای مردآباد (جنوب کرج) دیده شده است و آن را قورت تیکان یعنی گرگ تیغ میخوانند. 3- تور کمانیکوم که در نقاط خشک کوهستانی البرز نزدیک جنگل میروید. گرگ تیغ درختچه ای است زینتی که دارای گلهای بنفش پشت گلی، زرد و یا سفید است و در خاکهای سبک و خشک در کنار جنگلها میروید. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 267 و 268)
لغت نامه دهخدا
(گُ گِ مَ)
گرگی که مست شده باشد. گرگ مست طافح:
آهوکا، سگ توام برجه و گرگ مست شو
خواب پلنگ نه ز سر گرچه پلنگ گوهری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرگ میشی کردن
تصویر گرگ میشی کردن
منافقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کشنده گرگ، یکی از گونه های اقونیطون است که بنام قاتل الذئب نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد ریش
تصویر گرد ریش
آنکه ریشی مدور دارد
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های فیل زهره (دیو خار) است که بصورت درختچه میباشد و در اراضی شوره زار نواحی معتدل میروید (در ایران در اطراف دریاچه رضائیه و مرد آباد کرج فراوانست) المز
فرهنگ لغت هوشیار
معشوق ستمکار: یوسف روز جلوه کرد از دم گرگ و میکند یوسف گرگ مست ما دعوی روز پیکری. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تاریک و روشن. یا گرگ و میش بودن (شدن) هوا. تاریک وروشن بودن (شدن) هوا. یا آب خوردن گرگ و میش با هم از یکجا. حکمفرما بودن عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگ میشی
تصویر گرگ میشی
ظاهر نیک و باطن بد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگ و میش
تصویر گرگ و میش
((گُ گُ))
هوای تاریک و روشن
فرهنگ فارسی معین
مرگ و مردن، مرگ و میر
فرهنگ گویش مازندرانی